مترسک قصه گو

ساخت وبلاگ
تو این دنیای وارونه چه کس دردت رو میدونه؟ توی فکرای آشفته ات کسی دردت رو می خونه؟  زمونه بی وفا تر شد صدای آه کم تر شد جهان بی وفای ما چه راحت با ما ها بد شد کجا نالم من از دردم؟ کجا زجه زنم سردم؟ کجا گویم که تنهایم؟ ای انسانها! گنه کارم؟ جنون همرنگ قلبم شد ندامت رنگ احساسم پریشانی بپوشاندم به رنگ ی مترسک قصه گو...ادامه مطلب
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsanesazo بازدید : 14 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 9:28

نفهمیدم دلیل خلقتم را کز این کارت چه بود غایت خدایا؟ به جز اندیشه های باطل و غم نشد چیزی از این فکر عاید من چرا ماندم اسیر کالبدی سنگ در آخر جایگاهم چاله ای تنگ چرا مطرود شدم از آسمانها  فتادم از فلک از بین ابرها شدم تنها اسیر بند دنیا  دریغا زین سرشت تارک ما تنفر دارم از آدم از این خاک از این انسان مترسک قصه گو...ادامه مطلب
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsanesazo بازدید : 38 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 9:28

نمی دانم کدام است راه و چاهم           رهایم یا در آغوش گناهم؟  نمی دانم که راهی هست یا نیست          در این توبه شکستن چاره ام چیست؟   در این احوال سرد و کینه آلود               از انسانی که خسته است و مطرود در این سوداگری های زمینی                   جنون دلدادگی حس غریبی نوای جان گداز آه و افسوس مترسک قصه گو...ادامه مطلب
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsanesazo بازدید : 36 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 9:28

خلأ دارد هوای این حوالی                         سکوتی تلخ دارد این حوالی درون عمق شب چیزی نهان است             چو نوری که نهان در زیر آب است جدا از شب چه چیز در آسمان بود؟           ز چه رنگ غروب مثل خزان بود؟ کدامین غصه حالش را گرفته                      که اینگونه فلک بغضش گرفته؟ چرا این آسمان حر مترسک قصه گو...ادامه مطلب
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsanesazo بازدید : 28 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 9:28

چشمهایم را به ستاره های درخشان شب دوخته بودم و بدون هیچ اندیشه ای میخندیدم، آری به این همه تلاش آدم ها برای دنیا میخندیدم ، آدمها! حیواناتی که غریزه خود را تا حدی کنترل کرده اند تا سلطان جهان باشند، به هر کس که سر راهشان باشد صدمه میزنند به احساس اعتقادی ندارند و جز حرص چیزی در کالبد پوچشان ندارند؛ آنها قلبی برای عاشق شدن، چشمی برای شناختن، زبانی برای مهربانی و گوشی برای غمخواری ندارند. جسم تهی این آدم ها با اشک های بی صدای ما پر نمیشود پس مثل من بخند تا شاید کمبود چیزی را درونشان حس کنند، بخند که گریستن هم تلاشی بیهوده برای این دنیاست. بگذار این مزرعه مترسک قصه گو...ادامه مطلب
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afsanesazo بازدید : 35 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 10:06

گفتم من این دنیا را تغییر میدهم! معلم لبخندی زد و گفت موفق باشی. بزرگتر که شدم فهمیدم انسانها خود از این وضع راضی اند صدای من در این هستی برای دفاع از حق خودم هم کافی نیست تصمیم گرفتم با کسی کاری نداشته باشم ولی انگار آدم ها تا همدیگر در باتلاقی که خودشان هستن نکشن راحت نمی شوند، من هم شدم یکی از مترسک های این مزرعه اما انتقامم را از انسان ها خواهم گرفت فقط کافیست کلاغی خسته بودنمان را حس کند، به یک باره همه مان نابود میشویم... و این پایان زیباییست بر سلطه گری انسانهایی که مرا از رویاهایم متنفر کردند...   مترسک قصه گو...ادامه مطلب
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : پایانه,پایان نامه,پایانه ها,پایان,پایانه بیهقی,پایان کارتن خوابی,پایانه غرب,پایان رافت,پایان سریال گوزل,پایان دنیا, نویسنده : afsanesazo بازدید : 42 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 10:06

قصه میگوید مترسک از زمان 

از تمام ناله های آسمان 

او شبیه دیگران اما جداست 

بغض او نجوایی از افسانه هاست 

اشکهایش را کلاغی جمع کرد 

در میان مزرعه پرواز کرد

دفتری از خاک برای اشک ساخت

شب که شد افسانه را آغاز کرد 

قصه از غم می نویسد این کلاغ

از سخن های خموش این زمان 

...

مترسک قصه گو...
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : قصة عشق,قصه های جزیره,قصة مسلسل نص يوم,قصه سرا,قصه های مجید,قصه کودکانه,قصه ها,قصه شب,قصة حب,قصه ظهر جمعه, نویسنده : afsanesazo بازدید : 60 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 10:06

به قدری خوشحالم که هیچکس جز خودم نمی فهمدش

خوشحالم چون مثل دیگران اسیر بندهای دنیایی نیستم 

هنوز هم آزادم و چنان قدرتمندم که سایه ی ترس قدرت چیرگی بر من را ندارد

شادم و این شادی را در قلبم حفظ میکنم تا شاید روزی،جایی،کسی به یاد آورد

که ما برای زندگی خلق شده ایم نه تسلیم شدن در برابر تنهایی و درد

تو هم مانند من شاد باش کار آسانی است فقط باید ...

انسان باشیم.

مترسک قصه گو...
ما را در سایت مترسک قصه گو دنبال می کنید

برچسب : همه فرشته ها باهم می آیند,فرشته ها همه باهم میایند, نویسنده : afsanesazo بازدید : 35 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 10:06